loading...
زوال اطلسی ها
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط علی محمد محمدی در تاریخ 1392/11/08 و 0:21 دقیقه ارسال شده است

وقتی تو باز می گردی
کوچک ترین ستاره چشمم خورشید است
و اشتیاق لمس تو شاید
شرم قدیم دستهایم را
مغلوب می کند

وقتی تو باز می گردی
پاییز
با آن هجوم تاریخی
می دانیم
باغ بزرگمان را
از برگ و بار تهی کرده است
در معبرت اگر نه
فانوس های شقایق را
روشن می کردم
و مقدم ترا
رنگین کمانی از گل می بستم
وقتی تو باز می گشتی

وقتی تو نیستی
گویی شبان قطبی
ساعت را
زنجیر کرده اند
و شب
بوی جنازه های بلاتکلیف
می دهد
و چشم ها
گویی تمام منظره ها را
تا حد خستگی و دلزدگی
از پیش دیده اند

وقتی تو نیستی
شادی کلام نامفهومی است
و دوستت می دارم رازی است
که در میان حنجره ام دق می کند

وقتی تو نیستی
من فکر می کنم تو
آنقدر مهربانی
که توپ های کوچک بازی
تصویرهای صامت دیوار
و اجتماع شیشه های فنجان ها ، حتی
از دوری تو رنج می برند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت و
آیینه و
هوا
به تو معتادند
و انعکاس لهجه شیرینت
هر لحظه زیر سقف شیفتگی هایم
می پیچد

ای راز سر به مهر ملاحت !
رمز شگفت اشراق!
ای دوست!
آیا کجاوه تو
از کدام دروازه می آید
تا من تمام شب را
رو سوی آن نماز بگزارم
کی ؟
در کدام لحظه ی نایاب ؟
تا من دریچه های چشمم را
در انتظار
باز بگذارم
وقتی تو باز می گردی
کوچکترین ستاره چشمم خورشید است

حسین منزوی
پاسخ : زیباست


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 231
  • کل نظرات : 66
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 14
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 28
  • بازدید ماه : 189
  • بازدید سال : 2,324
  • بازدید کلی : 24,843