ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣـﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﺮﺩﻥ ﺧﺪﺍ ﻧﯿﻨﺪﺍﺯﯾﻢ
ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯿﺪ؟
ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﻫﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻫﺶﺷﮑﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﻖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ!
ﺷﮑﺎﯾﺖ ﮔﺎﻫﯽ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﻭ ﺯﯾﺎﺩﺵ ﺯﺷﺖ!
ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺴﻮﺯﺩ
ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﻮﺯﺩ
هزاران شمع دیگررا روشن کند
مثل مهربانی که هیچ وقت با تقسیم شدن کم نمی شود
زیباست که ببینی کسی میخندد
و زیباتر اینکه بدانی خودت باعث خنده اش شده ای
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند
نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
یکی از فانتزیام اینه که
پلیس تو ایست وبازرسی ماشینم رو نگهداره …
-بگه اسم ؟
+بگم عباس
-بگه نام پدر ؟
+بگم عباس علی
-بگه فامیلت چیه ؟
+بگم عباسی
-بگه از کجا میای ؟
+بگم عباس آباد
-بگه کجا میری ؟
+بگم بندر عباس
پلیسه شاکی شه !!! :|
-بگه بی شرف منو سرکار گذاشتی :|
+بگم نه به حضرت عباس:
.
.
.
بچه که بودم یه آبمیوه گیری داشتیم که وقتی روشنش میکردیم رسما رم میکرد و علاوه بر صدا و ویبره، میرفت یه دوری هم میزد تو آشپزخونه :))
بعد بابام همش منو مامور میکرد اینو نیگر دارم تا خودش هویجا رو آب بگیره. دقیقن حس اون کارگرایی رو داشتم که آسفالت رو سوراخ میکنن :|
.
.
.
.
.
.
ای که شاخ میگذاردی همه عمر !
دیدی که دست تقدیر عاقبت شاخ گذاشت !؟ :D
تعداد صفحات : 33